جايگاه و ضرورت امامت از منظر اسماعيليه
1. بيان مسئله
در تاريخ انديشه اسلامي و شيعي، مسئله امامت موضوعي مهم محسوب ميگردد بگونه يي که توحيد و نبوت مبتني بر آن است. ديدگاه شيعه نسبت به مسئله امامت بعنوان استمرار نبوت، موجب شده است امامت بعنوان آموزه يي ديني و اصلي اعتقادي درآيد، زيرا نگرش شيعه به اين مسئله نگرشي همه جانبه است نه تک بعدي. امام شخصي هادي است که شخصيت او مسبوق به نگرش خاص تشيع به مسئله امامت است. شيعه، اساس تعاليم اسلام را بر مبناي امامت ميداند. روح امامت پژوهي در فرقه اسماعيليه و نگاه کانوني و متمرکر اين فرقه به مسئله امامت موجب شده است مردم نيز همواره توجه زيادي به مسئله امامت داشته باشند و خود را ملزم به تسليم و خضوع و پيروي از امام، بدانند و امام بعنوان محور فعاليتهاي سياسي، اجتماعي و ساير جنبه هاي زندگي قرار بگيرد. بنابر اين شناخت جايگاه امامت در اين فرقه براي ورود به تمامي مباحث مربوط به آن لازم و ضروري است. از سويي امامت بعنوان اصلي ضروري در بينش شيعي جاي دارد بگونه يي که بدون وجود امام، انسان هرگز نميتواند راه کمال را بپيمايد و امام بعنوان واسطه فيض، انسان را بغايت نهايي خود نزديک ميسازد.کاميابي در اين پژوهش در گرو پاسخ به پرسشهاي ذيل است:
از منظر اسماعيليه مرتبه و مقام امام چگونه است؟ دعوت جديده چيست و چه تأثيري بر مقام امام گذارده است؟ ضرورت نصب امام داراي چه دلايلي ميباشد؟
ما در اين نوشتار بدنبال آن هستيم که به اين سؤالات پاسخ داده و گوشه يي از امامت اسماعيلي را روشن نماييم.
2. جايگاه امامت
اسماعيليه، امامت را جزئي از سلسله نبوت ميدانند. اگر تاريخ سياسي و اجتماعي اسماعيليه را مطالعه کنيم امامت، بعنوان اصلي محکم و استوار در جاي جاي تاريخ آنها جلوه گر ميشود.در بحثهاي عقيدتي نيز، همه تعاليم و آموزه هاي ايشان، پيوندي مستحکم با مسئله امامت دارد. پس از ناطق
(پيامبر اولوالعزم) ائمه يي هستند که پرده از باطن مکتوم شريعت، برميگيرند و حقيقت کلام ناطق را آشکار ميکنند و اينگونه امامت، امتداد و مکمل نبوت ميشود.
اسماعيليان وجود امام را قطب نظام هستي ميدانند و از نظر آنها امام داراي مقامي رفيع است. ايشان معتقدند که وجود امام، در جهان واسطه فيض الهي است. زيرا خداوند به او کمال و تماميتي عطا کرده است که به اعتبار آن، فيضي که از فرشتگان به جهان طبيعت فايض ميشود، به امام مي رسد و امام رساننده به جهان و جهانيان خواهد بود. (3)
براي اينکه بتوانيم جايگاه امامت را نزد اسماعيليه بخوبي تبيين کنيم به دو موضوع اساسي ميپردازيم.
1-2. مرتبه امام
دانستن مرتبه و مقام امام بخوبي ميتواند جايگاه امامت را تبيين نمايد:- تفاسير و نامهاي مختلف امام
اسماعيليان، معتقدند که تفسير بسياري از آيات و احاديث، ناظر به جايگاه و مقام امام ميباشد که به چند نمونه اشاره ميکنيم:«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ» (بقره/ 255) منظور از کلمه «کرسي» در اين آيه کسي است که اهل عالم را هدايت ميکند و آن نبي، وصي و امام هر عصري است. (4)
در «الرحيم» حرف «ي» دلالت بر امام ميکند زيرا اين حرف از سويي حرف نسبت است و در آخر کلمه مي آيد و از سويي حرف نداست. خداوند در قرآن ميفرمايد: «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ...» (اسراء/ 71) طبق اين آيه اهل هر زماني به امام خود خوانده ميشوند. (5)
در اين حديث که «اول وقت ظهر زوال خورشيد است» منظور از خورشيد امام است. (6)
در طول تاريخ، اسماعيليان نامهاي مختلفي را براي امام ذکرکرده اند که اين موضوع نشان دهنده اهميت مقام امامت، در نزد آنهاست و ميتوان از ميان اين نامها به موارد زير اشاره نمود:
«اساس» (7)
«لوح» (8)
«ساکن» (9)
«خداوند» (10)
عنوان «مولانا» که گاهي در دوران فاطمي از آن ياد شده است در روزگار امامان الموت و در عصر حاضر نيز يکي از نامهاي اساسي امام محسوب ميشود. (11)
«قائم القيامه» نيز در دوران الموت براي «حسن دوم» علي ذکره السلام آورده شده است. (12)
اين عنوان، بعد از دوران الموت به يک عنوان تشريفاتي تبديل شد که در خطاب به بسياري از امامان بکار گرفته ميشد. اکنون نيز نزاريه آقاخاني از لقب «شاه» استفاده ميکنند که اين لقب و القاب ديگر، نشاندهنده مرتبه و مقام امامت ميباشد.
- امام شخص اول دين
مهمترين موضوعي که ميتوان در اهميت مقام امام بيان داشت اين است که خداوند را فقط با «امام» ميتوان شناخت. (13)بنابراين، امامت از طرفي با خداشناسي و از طرفي با رستگاري انسان پيوند ميخورد و امام بعنوان شخص اول دين قرار ميگيرد که رستگاري منوط به شناخت او ميگردد. جايگاه امام از اسماعيليان قديم و فاطميان تا نزاريان تغييراتي داشته است که بصورت مختصر به آن ميپردازيم.
فاطميان، پيامبر را در مرتبه اول قرار ميدادند و از ديدگاه آنها امام پيشرو خلق، ترجمان کتاب خدا و خزانه دار علم خداوندي بود. (14)
نزاريان، در مقام امام، به مرتبه افضيلتي توجه دارند که در آيين اسماعيلي پيش از فاطميان مورد قبول بود و بصورت تواتر سه حرف رمزي تمثل يافته بود که عبارت بودند از: [ «ع»: علي: امام ]، [ «س»: سلمان، جبرئيل، حجت ] و [ «م»: محمد: پيامبر].
به اين دليل که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، داراي مرتبه و وظيفه «داعي» است و هر پيامبري به ميقات امام زمان خود ميرود و امام، نسبت به او همان وضعي را دارد که خضر و الياس نسبت به موسي داشتند.
بنابراين، اسماعيليان نزاري، امام را در مرتبه يي خاص و بالاتر از پيامبر قرار ميدهند. آنطور که مشخص است پيامبر در مرتبه سوم، بعد از امام و حجت قرار ميگيرد.
در دوران قيامت، امام وظيفه «قائم» را برعهده داشت، براي تنظيم اصول مربوط به قيامت، تغييراتي انجام شد هر يک از مراتب بالا درجات پايينتر خود را شامل ميشد. بنابر اين، قائم مرتبه امامت را دارا بود اما در الموت، تأکيد بر قائم نبود بلکه بر شخص امام بود. در نتيجه؛ براي امام داشتن مقامي که از مقام پيامبر بالاتر باشد امر عادي بود. (15)
در ميان نزاريان امام بيشتر با «کلمه» يا «امر» که عقل اول بواسطه آن از واحد صادر ميشود عينيت داده ميشد و معناي آن اين است که خداوند در صورت امام است و مرتبه يي بالاتر از امام متصور نيست. (16) نزاريان، نسبت به ساير فرق اسماعيلي به مفهوم امامت عمق بيشتري داده اند، زيرا در انديشه نزاري امام داراي چنان مقامي است که بالاتر از پيامبر و تا مرتبه خدايي ميرسد اين مقام گاه با صراحت بيان شده و گاهي اين لحن، صريح بکار نرفته بلکه از جلوه ي خداوندي سخن بميان آمده است.
دلايلي در کتاب هفت باب بابا سيدنا- که نويسنده آن گمنام است اما احتمالاً فردي اسماعيلي بوده است- آمده که اين دلايل بصورت برهاني ميباشد که مرحله به مرحله انسان را به اين انديشه که مرتبه امام، مرتبه خداوندي است نزديک ميکند. مراحل اين برهان را بصورت خلاصه و منظم ميتوان اينگونه آورد:
الف) نويسنده بيان ميکند که خدا و انسان ميتوانند يک صورت داشته باشند و پس از آن خداوند را «مولانا» ميخواند و همين نام را بر امام نيز اطلاق ميکند و ميگويد: «عز و علي را محقان مولانا خوانند و اشارت به مردي کنند و اين نام را اسم اعظم خدا ميدانند... در قرآن آياتي که نام مولانا در اوست بسيار است که باز بايد طلبيد و هزار و يک نام خداوندي و نود ونه نام معروف و مشهور است که نام حضرت مولانا، نام خداوند تبارک و تعالي است و مولانا يعني خداوند ما». (17)
ب) مولانا را امام ميخواند و بدليل اينکه نام امام، در قرآن آمده است نام امام را همنام خدا ميداند. (18)
ج) پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: «اگر امام زمان، ساعتي نباشد هر آيينه جهان و اهل جهان را وجودي نباشد».
همچنين ميفرمايد: «هر کس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است و جاي جاهلان آتش دوزخ است».
نويسنده، پس از آوردن احاديث، اين سؤال اساسي را مطرح ميکند که اگر نام امام، نام خدا نبود چرا هر کس بميرد و امام زمان خود را نشناسد در دوزخ رود؟
د) امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: «معرفت خدا، معرفت امام زماني است که اطاعت از او واجب است».
نويسنده با آوردن اين حديث؛ شناخت خدا و امام را يکي دانسته است.
هـ) نويسنده مولانا را در هر دور معرفي ميکند: مولانا در دور آدم؛ «ملک شوليم» بود و در دور نوح؛ «ملک يزداق» که حکايتهاي طوفان و درخواستهاي نوح (عليه السلام) با وي بوده است که ميفرمايد: «وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا» (نوح/ 26) وقتي دعاي نوح را مستجاب کرد، فرمود تا دور شريعت آشکار کند تا همه را در ظاهر شريعت غرق کند.
مولانا در عهد ابراهيم (عليه السلام)، «ملک السلام» بوده است و در دور حضرت موسي (عليه السلام)، «ذوالقرنين» بوده است و آن نوري که حضرت موسي (عليه السلام) در آن شب بر آن درخت ديد؛ تأويل درخت، شخص مرد است و نور، رحمت و وحدت و يگانگي مولاناست.
و برخي روايت کرده اند که حکايت حضرت موسي (عليه السلام) در آن شب با «ذوالقرنين» بوده است و دور عيسي (عليه السلام) مولانا را «معد» ميخوانند.
نويسنده در اينجا بيان ميکند که «بابا سيدنا فرموده است که حضرت عيسي خواسته بود که مولانا «معد» را ببيند، نگذاشته اند از اين جهت امتش را ترسا خوانده اند. (19)
در اين دور نيز مولانا «علي بن ابيطالب» است. (20) از ديدگاه نزاريان؛ خداوند همان مولانا علي (عليه السلام) است که هر روزگاري خود را بنامي ظاهر ساخته است گاه پير، گاهي جوان، زماني کودک يا پادشاه يا فقير.
همه ائمه مولانا علي (عليه السلام) هستند و همه يکي اند و اين مولانا علي (عليه السلام) است که مبدأ و معادي ندارد و نهايت و بدايتي برايش متصور نيست. (21)
هاجسن از ايوانوف- يکي از محققان و فعالان در حوزه اسماعيليه- نقل ميکند:
نظر اسماعيليان که خدا نه داراي صفتي هست و نه داراي صفتي نيست ... نزاريان را قادر ميسازد که از يکسو بظاهر، معتقد به منزه بودن خداوند از جمله ي صفات و تعيّنات باشند و از سوي ديگر امام خود را، تجلي کامل ذات باريتعالي بدانند و صفاتش را عين صفات خداوند بشمارند. (22)
در نزاريه آقاخاني بصراحت از مقام خداوندي امامان ياد نشده است. بلکه از جلوه يي که در هر عصري است سخن بميان آمده است.
آقاي عزيز احمد- استاد دانشگاه کانادا که خود از مسلمانان شبه قاره هند است- راجع به مقام و منزلت امامان آقاخاني چنين ميگويد:
آقاخانها، امامان حي و حاضر خواجه ها هستند و به آنها الوهيت نسبت داده شده است ... رستگاري فرد اسماعيلي در شناخت امام است ... حج براي آنها عبارت است از: زيارت آقاخان ... اعضاي فرقه شمسيه که از فرق کوچک پيروان شمس الدين (ف. 1500. م) در پاکستان غربي بسر ميبرند آنها نيز بر آنند که خدا در کالبد آقاخان حلول کرده است ... . (23)
- دلايل ارتقاي مقام امام
چنانکه گفته شد از نظر اسماعيليان نزاري، امام داراي مقامي بالاتر از پيامبر ميباشد. مهمترين عواملي که موجب اعتلاي مقام امامت در نزد آنها گشت عبارتند از:الف) عقيده تعليم
اين نظريه موجب بوجود آمدن مرجعيتي خاص براي امام شد. که در اينجا بطور خلاصه به آن ميپردازيم. اما لازم است که ابتدا در مورد حسن صباح و زندگي او اطلاعاتي داشته باشيم.تاريخچه زندگي حسن صباح
حسن صباح (430-518 هـ . ق)، نسبش را از يمن نوشته اند و گويند پدرش- علي بن محمد- از کوفه به قم آمد و حسن در قم متولد شد. خانواده اش شيعه اثني عشري بودند و حسن در هفت سالگي به مقدمات علوم آشنايي داشت و دوستدار دانش بود.يکي داعي فاطمي بنام «اميره ضراب» در ذهن جويا و پوياي او شک برانگيخت. بعداً با تبليغ و تلقين «ابونجم سراج» و مؤمن نامي از دعات «عبدالملک عطاش» به اسماعيليه گرويد و با «عبدالملک عطاش»- بزرگترين شخصيت اسماعيلي ايران در عصر خود در ري- آشنا شد و دو سال در اصفهان همراه وي بود. سپس به اشاره او راهي مصر شد و طي سفر طولاني همه جا با دانشمندان به مباحثه و مفاوضه ميپرداخت.
در قاهره مورد توجه خاص دستگاه دعوت فاطمي و شخص «مستنصر» قرار گرفت. هرچند موفق به ديدار شخص خليفه نشد.
در نزاع دو گروه طرفداران مستعلي و نزار- فرزندان مستنصر- با طرفداري از نزار، از مصر تبعيد يا مجبور به فرار شد. در سال 473 هـ . ق به ايران رسيد. شهر به شهر ميگرديد و دعوت ميکرد و بالأخره با تدبير بر «قلعه الموت» دست يافت و الموت مرکز فرماندهي نزاريان محسوب ميشد.
مريدان جان نثار حسن صباح «فداييان» ناميده ميشدند حسن صباح بسال 518 . ق در الموت درگذشت. و «کيا بزرگ اميد» از سران فدائيه را به جانشيني گماشت. (24)
دعوت جديد
حسن صباح، متکلمي دانشمند بود که با جدايي از جامعه يکپارچه فاطميان، دعوت مستقل اسماعيلي را در ايران بنيان نهاد.نزاريان، به اين دعوت چنان پايبند بودند که نويسندگان و محققان، اين دعوت را در مقابل دعوت قديم روزگار فاطميان دعوتي جديد ناميدند و نزد همگان به اين نام مشهور گشت. اصل اين دعوت بر مبناي وجود تعليم از معلم صادق زمان بود.
دعوت جديد، همان اصل عقيده کهن شيعه به امامت بود که به قالب جديد ريخته شده بود و اکنون عموماً بنام «عقيده تعليم» يا «تعليم موثق امام» خوانده ميشود. (25)
عقيده تعليم، در واقع امري جديد نبود. بلکه مرجعيت امام را- که شيعيان قديم به آن پايبند بودند- بصورتي پر توانتر و مؤکد، بيان ميکرد؛ زيرا امام در عقيده شيعه، همواره فردي موثق و معلمي صادق بوده است.
شيعيان از آغاز تاريخشان هميشه امام را بعنوان مرجع ديني که جانشين پيامبر است پذيرا بوده اند، اما حسن صباح، با بيان مسئله تعليم موجب شد که تغييراتي در مسئله امامت بوجود آيد که در ضمن بحث به آن پرداخته خواهد شد.
مسئله تعليم
استدلالات حسن صباح، در مورد وجوب تعليم امام، در کتب و رسالات بسياري بيان و تفسير شده بود که با تأسف در آتش سوزي کتابخانه الموت از بين رفت.حسن صباح، کتابي بنام چهار فصل داشته که آن هم نابود شده است. اما «شهرستاني» خلاصه آن را در کتاب الملل و النحل خود تحت عنوان «فصول اربعه حسن صباح» نقل کرده است.
ما نيز با توجه به اينکه خود حسن صباح عادت به مفصل نويسي نداشته است و سخنان خود را موجز و مختصر بيان ميکرده و نيز نوشته شهرستاني خلاصه اقوال حسن صباح است درخور اين نوشتار اين نظريه را بيان خواهيم کرد.
مسئله تعليم، از چهار قضيه تشکيل شده است. در هر قضيه عقيده گروهي مورد انتقاد و ابطال قرار ميگيرد و خود حسن، بنام اين گروه اشاره ميکند. اين قضايا را ميتوان اينگونه تنظيم کرد:
قضيه اول
اين قضيه، عقيده فلاسفه و اصحاب عقل و رأي را- که فقط تکيه بر عقل دارند و استقلال عقل را مجاز ميشمارند- باطل ميکند. حسن نيز خود به اين مطلب اشاره کرده است.در معرفت کبريايي باريتعالي دو حال وجود دارد؛ يا اين معرفت با عقل حاصل ميشود و نيازي به تعليم معلم صادق نيست؛ يا اينکه محتاج به تعليم و معلم صادق هستيم. اگر کسي قول اول را بپذيرد، تعليم را انکار کرده است و منکر عليه محتاج به غير ميشود؛ زيرا وقتي که مفتي فتوايي دهد؛ يا قول و سخن خود اوست يا سخن غير او. در هر دو صورت فتوا دادن، نشانه قبول معلم است، حتي اگر اين معلم خود فرد باشد. بنابراين، با نپذيرفتن طرف اول احتياج به معلم و لزوم و وجود او اثبات ميشود.
قضيه دوم:
اين قضيه، عقيده اصحاب حديث را مبني بر تساوي مراجع باطل ميگرداند. به اينصورت که همانطور که در قضيه اول، لزوم وجود معلم و نياز به آن ثابت شد حال اين سؤال مطرح ميشود که آيا هر معلمي صلاحيت تعليم را دارد؟ و يا معلم خاصي که همان معلم صادق است بايد عهده دار تعليم باشد؟ اگر طرف اول را بپذيريم، بناچار هيچکس نمي تواند خود را بر معلم خصم ترجيح دهد. زيرا هر معلم حتي اگر معلم خصم باشد، صلاحيت تعليم را دارد و مبنايي بر ترجيح معلم ديگر وجود ندارد. در حالي که کسي نظرات معلم خصم را نميپذيرد و همين عدم پذيرش، اثبات ميکند که فقط معلم صادق ميتواند عهده دار تعليم گردد.قضيه سوم:
در اين قضيه، حسن صباح ميکوشد تا عقيده مرسوم شيعيان را در باب تعليم مورد سؤال قرار دهد و بنوعي شيعيان را مورد انتقاد قرار ميدهد.با اثبات احتياج به معلم صادق، اين سؤال پيش مي آيد که آيا معرفت به صدق او و تعيين شخص او لازم است؟ يا هر معلمي بدون تعيين صدق، صلاحيت تعليم را دارد؟ اگر بقول دوم رجوع کنيم به آغاز بحث برميگرديم و اگر قول او را معتبر بدانيم؛ اين سؤال مطرح ميشود که چگونه ميتوان صدق و صلاحيت معلمي را تعيين کنيم بدون اينکه معلم ديگري براي اين تعيين داشته باشيم؟ پس بگونه يي در اين مسئله اثبات ميشود که از عقل هم گريزي نيست.
قضيه چهارم:
در اين قضيه، با تنظيم مجدد تمام مسئله، سردرگمي ناشي از سؤالات قبل پايان مييابد. حسن صباح، اين قضيه را با تقسيم بندي افراد بشر آغاز ميکند که افراد بشر دو دسته هستند: گروه اول، معتقدند که در معرفت باريتعالي، معلم صادق و تعيين و تشخيص او و دريافت تعليم از او واجب است و گروه دوم، معتقدند که هر علمي را ميتوان از هر شخصي اخذ کرد. خواه؛ معلم باشد يا غيرمعلم و در قضاياي پيش ثابت شد که حق با گروه اول است. (26)از ديدگاه شيعيان؛ امام، حجت خداست. حسن صباح طبق اين عقيده اعلام ميکند که «دليل او مجرد قول اوست که ميگويد». (27)
اين جمله به آن معني است که ماهيت ادعاي امام، دليل حقانيت اوست، زيرا امام، في ذاته حجت است و نيازي به حجت حقانيت و دليلي که بيرون از ذات او باشد، نيست. شهرستاني نيز بر همين مطلب اشاره ميکند. (28) حسن صباح پس از آن، بيان ميکند که اين امام، همان امام اسماعيلي است که نيازي به آوردن معجزه و ارجاع به اصل و نسب ندارد. (29) جويني به نقل از حسن صباح آورده است که «چون اثبات تعليم کردم و غير من قايلي نيست به تعليم، پس تعليين معلم به قول من است». (30)
اين سخن نيز، برحقانيت امام اسماعيلي تأکيد ميکند. زيرا حسن صباح، قبل از آن بيان کرده است که امام اسماعيلي برحق است. در «نظريه تعليم» انسان، در همه چيز- حتي وحدانيت خدا- به تعليم امام نيازمند است. امام، محور همه ي امور است. (31)
خواجه نصير در کتاب تصورات از مولانا حسن نقل ميکند:
و ميزان دعوت مبارک بر اين نهاد که حق در هر وقت آن باشد که محقق لذکره السلام فرمايد. نه آن که از محقق گذشته شنيده باشد و بدست برسيده اند، اجزائيست که بگسستگي او محقق وقت از کل و مبدأ خود بازگسسته است و به پيوستگي به محق وقت، بکل و مبدأ خود رسيده و در کل عالم، هيچ حق، به فرضها نتواند نهاد که بخودي در حق باشد تا چون مردم آن را بدست اقرار کنند، محق باشند، و هيچ باطل بفرضها نتوان نهاد که بخود در باطل باشد تا چون مردم بر آن بروند مبطل باشند، مگر آنکه حق آن است که به محق وقت بسته باشد و باطل آنکه از محق وقت بازگسسته باشد... . (32)
امامت در دعوت جديد
مسئله امامت در دعوت جديد داراي ويژگيهاي زير است:- انسان بدون حضور معلم صادق نميتواند به شناخت خدا برسد.
- در هر امري نياز به معلم صادق است و نقش عقل، فقط آگاهي دادن از احتياج انسان به اين معلم است.
- از جنبه سياسي؛ دعوت جديد موجب محکوم کردن همه گمراهان و آموزگاران دروغين آنها ميشد. اعتقاد به اينکه امام اسماعيلي تنها امام صادق است، موجب اعتقاد بنفس در ميان اسماعيليان و برتري بر دشمنان ميشد، تبليغات فاطمي در ايران چنين ويژگي مبارزه جويي نداشت و اين يکي ديگر از موارد اختلاف دعوت جديد و دعوت قديم است. (33)
- حسن صباح، با طرح قضاياي چهارگانه؛ لزوم امام معصوم و صادق و مشخص بودن او را براي تعليم و بيان رموز و حقايق ديني واجب ميداند و بوسيله همين استدلال، مذهب تسنن را که به لزوم و وجود امام معصوم و صادق معتقد نبوده اند و شيعيان دوازده امامي را براي اينکه عقل را در توجيه شرع دخيل نميدانند، را باطل شمرده است. (34) بنظر ميرسد که اين عقيده، حقانيت خليفه عباسي را زير سؤال ميبرد و شايد، همين ايجاد ترديد در مورد خليفه، موجب انتقاد جدي غزالي به اسماعيليان شد.
- باعتقاد ايشان تعاليم امامِ وقت ميتوانست دستورهاي امامان قبلي را منسوخ کند در نتيجه امام وقت داراي قدرتي بود که استقلال، ويژگي جدايي ناپذير آن محسوب ميشد و پيروان اسماعيلي هرگونه تغييري را که امام در اصول مذهب ايشان ميداد با آمادگي کامل پذيرا ميشدند و کاملاً نسبت به امام مطيع بودند و همين امر موجب شد که نظريات دور قيامت و پس از آن را بپذيرند.
- عقيده تعليم از نظر رواني موجب اطمينان و قوت در ميان اسماعيليان گرديد زيرا آنها- طبق نظر حسن صباح- داراي امام محق بودند و ديگران اين امتياز را نداشتند.
ب) عقيده قيامت
يکي ديگر از عوامل مهم که موجب ارتقاي مقام امام گشت «عقيده قيامت» بود. در سال 559 هـ . ق بوسيله چهارمين خداوند الموت «حسن» علي ذکره السلام، قيامت بصورت نمادين براي نزاريان تأويل و تفسير شد. در اين نظريه، بر پايه ي تأويل اسماعيلي، مفاهيم معاد و قيامت، معاني رمزي و باطني يافتند و قيامت به تجلي حقايق در ذات روحاني شخص امام اسماعيلي تعبير شد.و اين فقط به اين معني بود که حقيقت مستور و پوشيده، در شخص امام نزاري تجلي يافته است. قيامتي که توسط حسن علي ذکره السلام اعلام شده بود قيامتي روحاني بود که صرفاً براي کساني که امام بر حق روزگار خود را شناخته و تصديق کرده بودند، بر پا شده بود. بدين ترتيب، کساني که مذهب نزاري را پذيرفته بودند، اکنون با معرفت امام نزاري، به حقيقت دين، يعني؛ باطن شريعت پي برده و به بهشت معنوي وارد شده بودند. امّا ديگران که از معرفت امام محروم بودند، چون از وجود روحاني بي بهره بودند، در دوزخ بسر ميبردند. امام نزاري قائم قيامت محسوب ميشد و مرتبه يي برتر از مرتبه ي امامان عادي و حتي پيامبران يافت.
به اين معنا؛ براي نزاريان، بهشت در دنياي جسماني تحقق يافته بود. اينک نزاريان به مرتبه يي روحاني از هستي عروج کرده بودند و در مسير يک راه روحاني، از ظاهر به باطن، از شريعت به حقيقت، از تفسير لفظي و ظاهري شريعت به درک جوهر باطني آن رسيده بودند. از آن سوي کساني که امام نزاري را تصديق نکرده بودند قادر به درک حقيقت نبودند و از اينرو از جنبه روحاني، در حکم نيست و معدوم بودند. (35)
بدين ترتيب، اکنون نزاريان، غير از ظاهر و باطن، قادر به درک ساحت سومي شده بودند که عبارت بود از باطن نهفته در باطن يا حقيقت نهايي. در دور قيامت، عامه، يعني؛ غير نزاريان، «اهل تضاد» نام گرفتند. نزاريان نيز خود به دو گروه «اهل ترتّب» و «اهل وحدت» منقسم ميشدند. اهل ترتّب، همان افراد خاص و پيروان عادي امام نزاري بودند، ولي اهل وحدت يا «اخصّ خواص» نزارياني بودند که به کل حقيقت، دست يافته و حقيقت امام را شناخته و به رستگاري کامل رسيده بودند. (36)
نتايج عقيده قيامت
الف) بر اساس اعلام قيامت توسط چهارمين خداوند الموت، «حسن دوم» علي ذکره السلام، امامان اسماعيلي علناً بر صحنه ظاهر شدند.ب) امام داراي چنان مقامي گشت که قيامت بظهور حقيقت در شخص امام تعبير شد و نزاريان از طريق او ميتوانستند خدا را بشناسند و به اسرار و حقانيت خلقت واقف شوند. اين امام بود که ميتوانست حقيقت و باطن احکام شريعت را دريابد و اين بمعني امامت مطلق امام قائم القيامه بود.
ج) قدرت امام قائم القيامه موجب ترک تقيه و نسخ شريعت گرديد.
د) معرفت امام و متابعت از او تنها راه رسيدن به خداوند است.
2-2. وظايف منحصر به فرد امام
وظايف مخصوص امام، نيز نشاندهنده اهميت مقام امامت در اسماعيليه است. اين وظايف را ميتوان اينگونه تنظيم کرد و توضيح داد:- تعليم و هدايت
امام، کانون دايره فرايض است و فقط با تعاليم امام است که معرفت صحيح کسب ميشود،قوام و صيانت شريعت و احکامش به او وابسته است. او فوق احکام شريعت است و مسئوليت دعوت ناطق را در سراسر زمان بعهده ميگيرد. (37)- تأويل و تفسير شريعت
از نظر اسماعيليان، احکام الهي و شريعت داراي دو مرتبه است: ظاهر و باطن. امام، داراي اين مسئوليت منحصر به فرد است که ظواهر شريعت را تأويل و تفسير کند. براي اينکه با اين وظيفه امام آشنا شويم توضيحي مختصر در اينباب مي آوريم:الف) تأويل
«تأويل» مشتق از لفظ «أول» و بمعني بازگرداندن است. اگر گفته شود: «فلان چيز را تأويل کرده» يعني؛ آن را به اصل اول خود بازگردانده است.تأويل نزد علماي الهي، بمعني تفسير کتابهاي مقدس، بنحو رمزي يا مجازي است. براي آنکه معاني پنهاني آنها را کشف کند. (38)
فرق بين تأويل و تفسير به اين است که تفسير؛ توجيه و توضيح مفردات جمله است و تأويل؛ بيان مفاد کلام، برخلاف ظاهر است و تأويل؛ در ظواهر است يا نصوص. بنابراين تأويل؛ صرف کلام است از ظاهر و تفسير؛ بيان کلام مجمل است. (39)
ب) تأويل از ديدگاه اسماعيليان
براي اسماعيليان، دستيابي به حقايق باطني فقط از طريق تأويل امکانپذير بوده است و آنها اغلب تأويل را با معاني رمزي و تمثيلي حروف و اعداد، ترکيب ميکردند و از طريق تأويل- که جزء وظايف مهم امام محسوب ميشود- از معاني ظاهري به معاني باطني و حقيقي دست مييافتند و اين همانند سفري روحاني از شريعت به حقيقت و بطور خلاصه از دنياي ظاهري و گذرا، به دنياي باطني و ابدي بوده است. کسب اين معرفت عرفاني يک ولادت جديد و روحاني شمرده ميشد. (40)ج) نمونه هايي از تأويل
احوال هفتگانه نماز؛ يعني تسليم به ائمه هفتگانه از دور محمد (صلي الله عليه و آله و سلم). (41)طهارت؛ يعني پاک کردن خويش از کردار طاهريان
وضو؛ يعني رجوع به علم امام
رسيدن به خانه کعبه؛ يعني شناخت امام. (42)
د) نتايج تأويل
موضوع تأويل شريعت، در نظر مسلمانان غير اسماعيلي امري کفرآميز محسوب ميشده است. زيرا اصول و فروع دين، دچار تفسير به رأي ميشد و فرايض و عقايدي که عوض شده، چه بسا کاري عبث شمرده ميشد. و از اين نظر، به دين ضربه ميزد اما تأويل، براي باطنيان نتايج و فوايدي داشته است که باعث تحرک فکري آنها شده و آنها را از برخي قيود خشک دين آزاد ميساخته است و در اثر کوششهايي که براي پيدا کردن معاني باطني ظواهر شريعت ميکردند فکر و انديشه هايشان گسترش و ذهنشان توسعه مييافت. زيرا هر فرد باطني از وظايف ديني خود ميدانست که معاني حقيقي و باطني موضوعات را درک کند و پايبند معاني ظاهري آنها نباشد. بلکه در اين راه، فکر خود را به راهنمايي داعي و معلم بکار اندازد.از اينرو در تاريخ اسماعيليه متفکران بسياري برخاسته اند؛ مانند حميدالدين کرماني، ناصرخسرو و گروه اخوان الصفا. اين فيلسوفان اسماعيلي، سهم بسياري در اشاعه و تکميل علوم و فلسفه اسلامي دارند که در مذاهب ديگر، اينگونه نبوده است.
از نتايج ديگر تأويل، اين است که اسماعيليان را از بيخيالي به دنيا و توجه به آخرت و زندگي آرماني بهشتي، بسوي نيکوکاري و کوشش براي رستگاري در همين دنيا وا ميداشته است؛ زيرا براي ثواب اخروي و بهشت و دوزخ، معاني دنيايي قائل بوده اند و آن امور را در همين زندگي ميدانسته اند. بنابراين، فرايض ديني و اعمال نيک مذهبي را بخاطر سعادت زندگي اجتماعي انجام داده و معتقد بودند که فرايض ديني؛ يعني شريعت، وسيله يي است براي رسيدن به حقيقت معرفت. (43) بر طبق تأويل معني ستر و کشف نيز از معناي اوليه خود به معاني زير تغيير يافت:
نزاريه، معناي جديدي از مفهوم «ستر» را بيان داشته اند؛ اين معناي جديد در دوران «علاء الدين محمد سوم»- بيست و ششمين امام نزاري- براي توجيه سياستها و تعاليم بظاهر متناقض دورهاي گذشته، بويژه «حسن سوم» و سني گرايي او بود. در اين معناي جديد؛ پذيرش شريعت اهل سنت، در زمان «حسن سوم» بمنزله بازگشت به حالت تقيه و دوره ي ستر بود؛ زيرا حقيقت در باطن دين مکتوم مانده بود؛ يعني با وجود مستتر نبودن امام، دوره ستر وجود داشته است، بنابراين؛ شريعت همراه با تقيه، دوره ستر است، در حالي که امام مستور نيست. (44)
دور قيامت که معرفت و معنويت امام، براي عموم نزاريان امکان داشته است و هيچ تقيه يي وجود نداشته و نيازي به شريعت نبوده است دوره کشف ناميده شده است. (45)
هـ) امام و وظيفه تأويل
مهمترين وظيفه امام، تأويل و تفسير شريعت است. اين وظيفه يي است که بر عهده ي ائمه اسماعيلي است. زيرا امام، مؤيد به تأييد الهي است. چنانکه سجستاني آورده است: «دعوت پيامبر، تنزيل و شريعت است و دعوت وصي، تأويل و حقيقت». (46)بنابراين تأويل، مهمترين وظيفه امام است که از سويي به شريعت و تنزيل جان ميبخشد و از سوي ديگر موجب هدايت مردم ميگردد.
تأويل قرآن را کسي نميداند؛ مگر خداوند و راسخان در علم و شاهد آن از قرآن اين آيه شريفه است: «... وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ» (آل عمران/ 7). (47)
بنابراين، راسخان در علم، تأويل گران قرآن هستند. سرآغاز صاحبان اين تأويل، علي بن ابيطالب است و تأويل در سلسله اماماني که از نسل اويند ادامه دارد. در دور اسلام، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مسئوليت ابلاغ وحي يا تنزيل را برعهده داشت. حال آنکه علي (عليه السلام) مسئوليت تأويل آن را عهده دار بود. اين وظيفه پس از علي (عليه السلام) به ائمه علوي بعدي منتقل شد. (48)
تأويل، بعنوان يکي از وظايف امام، سرچشمه زنده دانش است؛ زيرا بدون تأويل هرگز نميتوان از شريعت به حقيقت رسيد و غير از امام کسي نميتواند به تأويل بپردازد. زيرا- آنگونه که ذکر شد- وظيفه تأويل برعهده «راسخون» است، بنابراين مردم بدون اينکه خود دست به تأويل بزنند، بايد آن را از منبع و مرجع آن بجويند و اين همان نقطه احتياج مردم به امام است و آنگونه که در «نظريه تعليم» خواهد آمد، احتياج به امام موجب اثبات امامت نيز ميشود.
تأويل، با وجود امام است که علمي زنده و پويا ميماند و مردم با پويايي همين علم به حقيقتي ميرسند که با روشن شدن معاني دين، رستگاري را در پي خواهد داشت. در غير اينصورت اسير ظواهر خواهند ماند و اين زيانکاري است.
پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «آن کسي که در ميان شماست با شما در تأويل قرآن، همچنان شمشير زند که من بر تنزيلش زدم». (49)
ناصرخسرو در کتاب خوان الاخوان مينويسد: «باطن و ظاهر را امام نگاه ميدارد و خلق را باندازه طاقت ايشان از علم تأويل بهره دهد». (50)
بنابراين امام، باندازه معرفت هر کس پنجره يي از تأويل ميگشايد. کساني که به دعوت و جامعه اسماعيلي مشرف شده بودند، ميتوانستند حقايق باطني را از مرجع و سرچشمه اين حقايق، يعني ائمه دريافت کنند، بنابراين امامان اسماعيلي سرچشمه هاي علم و راهنمايان مشروع و اهل تأويل بوده اند.
اين تعاليم، نقش امام اسماعيلي و سلسله مراتب تعليم ديني در سازمان دعوت- که بوسيله امامان اسماعيلي بوجود آمده بود- را بخوبي روشن ميگرداند. زيرا بسياري از کتب اسماعيليه بر اساس تأويل است و افرادي که تازه به دين اسماعيلي ميپيوستند، با انجام سوگند ميثاق در واقع متعهد ميشدند که باطن را- که بوسيله يکي از حدود، يعني معلم منصوب از جانب امام به او تعليم داده ميشد- سري نگه دارند، بنابراين باطن هم سري و پنهان بود و هم علم آن از عوام الناس غير اسماعيلي پوشيده ميماند. (51)
هم اکنون نيز پيروان امام، تأويل را جزء وظايف امام ميدانند. چنانکه «مشکور» در مورد فرامين ابلاغي امام به مردم آورده است: «اين فرامين بوسيله شخصي که او را وزير ميخوانند به جماعت خانه ابلاغ ميگردد و اگر نکته يي در آن مورد سؤال قرار گيرد تأويل و تفسير آن را از امام ميخواهند». (52)
- امام و سياست
يکي از ابعاد وجودي امام، تشکيل سازمان سياسي و اجتماعي و مديريت آن در تعليم و اجراي حدود و اقامه احکام آن است. دوم اين مسئوليت، قيام به وظايف حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و جريان اوامر و نواهي الهي درجه تزکيه و تعالي انسانها برعهده امام است.امام، همواره با طبقات مختلف اجتماع در ارتباط است و دستورات او به تمامي افراد ميرسد و نظام سياسي امامت از طريق سلسله مراتب داعيان با تمامي اسماعيليان- حتي در دورترين نقاط- در ارتباط است. (53)
3. ضرورت امام
بدون وجود امام، انسان هرگز نميتواند راه کمال را بپيمايد و امام بعنوان واسطه فيض و امتداد نبوت، انسان را بغايت نهايي خود نزديک ميسازد. امامت بعنوان اصلي ضروري در بينش شيعي قرار ميگيرد.دلايل ضرورت امامت و وجوب آن را ميتوان بطور خلاصه اينگونه آورد:
1-3. دلايل نقلي
ادله يي که از کتاب خدا در وجوب امامت آمده است عبارتند از:- «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ...» (اسراء/ 71)
- «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ...» (انبياء/ 73)
- «... إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ...» (54)
2-3. دلايل عقلي
بر وجوب امامت در کتب مختلف اسماعيلي دلايل عقلي زيادي آمده است. حميدالدين کرماني- در کتاب المصابيح في اثبات الامامه- بيش از چهارده دليل بر وجوب امامت و ضرورت وجوب امام، اقامه کرده است. همچنين در کتاب الافتخار ابو يعقوب سجستاني و کتب ديگر، دلايلي بر ضرورت وجود امام آمده است.گزيده يي از اين دلايل را اينگونه ميتوان بيان کرد:
الف) نصب رئيس عالم، موجب ميشود فسادي که از هرج و مرج بوجود مي آيد از بين برود، زيرا امت داراي اختلافاتي است و فقط اقامه امام به اين اختلافات و فساد ناشي از آن پايان ميدهد. (55)
ب) اگر خداوند، در امر امامت اهمال ميکرد و در هر زماني، براي مردم رئيسي قرار نميداد، براي ملت بقا و براي دين ثباتي باقي نميماند. باقي ماندن دين و ملت به برکت نصب امام است و آنچنانکه قدما آورده اند: «حفظ مال سختتر از جمع آن است» و خداوند، رسول و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را با تنزيل و وحي بسوي مردم فرستاده، تا مردم را به صفاي نفس و لطافت ذهن و باطن جمع کند. چگونه ممکن است با وجود جمع، کسي را براي حفظ کردنش برنگزيند؟ و خداوند حکيم، منزه از انجام کار بيهوده و ناتواني است. (56)
ج) اقامه ي امام، براي هدايت خلق و حفظ دين واجب است و اين موجب ميشود خداوند، کسي را که داراي مکارم اخلاقي است براي هدايت خلق و حفظ آن برگزيند. (57)
د) مهمترين دليل ضرورت وجود امام در نزد نزاريان؛ نياز به داشتن يک معلم صادق است. زيرا خرد براي دستيابي به خداشناسي کافي نيست و همين عدم کفايت عقل، موجب ضرورت وجود معلم صادق ميشود. استدلال عقلي، نياز به تعليم و معلم صادق، يعني امام را ثابت ميکند و امام صادق راستين تنها با وجود خويش، ضرورت و نيازي را که عقل و خرد آن را تأييد کرده است برآورده ميسازد. (57)
هـ) ضرورت وجود امام، براي تأويل قرآن و احاديث ضروري است؛ زيرا اين تأويل- همانگونه که گفته شد- جز از طريق امام امکانپذير نيست.
دين و شريعت به زبان عربي است. ويژگي اين زبان، اختلاف و تعدد معاني ميباشد. هر فرقه يي بر اساس تصورات خود آن را تفسير ميکند و برداشت مينمايد. حکمت الهي اقتضاد ميکند که در ميان امت فردي باشد که به اين اختلافات پايان دهد و معاني واقعي شريعت را بيان دارد. (59)
ز) قوام دين و شريعت فقط با وجود امام ميسر است. (60)
ح) هميشه بايد در ميان خلق، انسان کاملي باشد تا ناقصان را به کمال رساند بهمين جهت انسانها نيازمند کاملي هستند که خود محتاج تعليم نباشد. (61)
ط) جهان نميتواند خالي از وجود امام باشد و همواره فرستاده يي از سوي خدا، رهبري پيروان خويش را برعهده دارد، «ناصرخسرو» احتياج انسان به علم لدني را دليل اين امر ميداند.
احتجاج او بطور خلاصه اينگونه است که خداوند به انسان عقل بخشيده است و حکم عقل اين است که کسي را بسوي مردم بفرستد تا عقل ايشان را پرورش دهد. مانند اينکه گياه را براي پرورش جسم حيوانات از زمين ميروياند و هيچ نيازي را بدون پاسخ باقي نميگذارد، علمي را که مردم بخاطر عقل به آن محتاج هستند بايد لدني باشد و فقط در يک فرد وجود داشته باشد؛ زيرا ما اگر ترتيبهاي منطقي را در نظر بگيريم، در ميان حيوانات فقط يک نوع (انسان) صاحب عقل است. بنابر اين، از ميان انسانها نيز فقط يک فرد صاحب علم لدني است و آن پيامبر و وصي در هر عصر و امام زمان است. هرگز جهان خالي از اين يک نفر نيست. اگر اين فرد در جهان نباشد صلاح از بين خلق ميرود. همچنانکه اگر نوع انسان از حيوان گرفته شود، آنها نيز نابود ميشوند. (62)
نتيجه
مسئله جايگاه امام و ضرورت امامت را ميتوان در نکات ذيل خلاصه نمود:1. امام، واسطه فيض الهي و داراي مقام و مرتبه يي است که تفاسير و نامهاي مختلف امام بخوبي گوياي اين مسئله است.
2. مرتبه امام در اسماعيليه به مرتبه خداوندي نزديک ميشود و عنوان «مولانا» بخوبي اين مرتبه را تبيين مينمايد.
3. وظايف منحصر به فرد امام نشاندهنده مقام رفيع امامت ميباشد.
4. عقيده تعليم، موجب اعتلاي مقام امامت گشت؛ زيرا باعث پديدآمدن مرجعيت خاص و مستقل از ائمه قبلي براي هر امام گرديد. ضمن آنکه روحيه و اطمينان پيروان کيش اسماعيلي را تقويت نمود.
5. عقيده قيامت نيز موجب ارتقاي مقام امامت گشت؛ زيرا امام با چهره قائم با قدرتي افزون از هميشه ظهور کرده بود.
6. نشناختن امام موجب عدم رستگاري و در نتيجه معدوم شدن خواهد بود، بنابر اين رستگاري انسان به شناخت امام وابسته است.
7. رابطه مستقيم امامت و رستگاري موجب شده است که امامت بعنوان اصلي ضروري در بينش شيعي قرار گيرد.
8. احتياج به معلم صادق و مسئله تأويل، از طرفي بيان کننده مقام امام است و از طرفي مهمترين اصل در ضرورت و وجوب نصب امام محسوب ميشود.
پينوشتها:
1. دانشيار دانشگاه تربيت دبير شهيد رجائي
2. دانشجوي کارشناسي ارشد فلسفه و حکمت اسلامي دانشگاه شهيد رجائي
3. واکر، پل. اي، حميدالدين کرماني متکفر اسماعيلي در دوره الحاکم بامرالله، ترجمه فريدون بدره اي، ص 88.
4. هفت باب بابا سيدنا، تدوين ايوانف، ص 43.
5. ابوفراس، شهاب الدين بن القاضي، الايضاح، ص 99.
6. قاضي نعمان، ابي حنيفه نعمان بن محمد، تأويل الدعائم، ج10، ص 199.
7. الايضاح، ص 93.
8. قبادياني، ناصرخسرو، جامع الحکمتين، ص 231.
9. همو، خوان الاخوان، تصحيح علي اکبر قويم، ص 212.
10. هاجمن، گودوين سيمز، فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، ص 199.
11. فضل الله، رشيدالدين، جامع التواريخ، ص 59.
12. فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي،ص 204.
13. اسفنديار، کيخسرو، دستان مذاهب، ترجمه رحيم رضازاده، ملک، ص 256.
14. قبادياني، ناصرخسرو، رساله شش فصل (روشنايي نامه)، ص 190.
15. فرقه اسماعيليه، ص 217.
16. همانجا.
17. گمنام، مسائل في الحقايق و جواباتها (اربعة کتب الاسماعيليه)، ص 371.
18. همانجا.
19. همان، ص 371-374.
20. همان، ص 382.
21. همان، ص 384-386.
22. فرقه اسماعيليه، ص 218.
23. عزيز احمد، تاريخ تفکر اسلامي در هند، ترجمه نقي لطفي و محمدجعفر ياحقي، ص 37-38.
24. خرمشاهي، بهاء الدين، دائرة المعارف تشيع، ج6، ص 312.
25. دفتري، فرهاد، سنتهاي عقلاني در اسلام، ترجمه ي فريدون بدره اي، ص 116.
26. شهرستاني، ابوالفتح محمد بن عبدالکريم، الملل و النحل، ج10، ترجمه محمد سيدگيلاني، ص 195-197.
27. جويني، علاء الدين عطا ملک، تاريخ جهان گشا، ترجمه محمد بن عبدالوهاب قزويني، ص 197.
28. الملل و النحل، ج10، ص 196.
29. همانجا.
30. تاريخ جهانگشا، ج30، ص 197.
31. الملل و النحل، ج10، ص 197.
32. طوسي، خواجه نصيرالدين، تصورات، ص 148.
33. رباني گلپايگاني، علي، فرق و مذاهب کلامي، ص 97.
34. فضايي، يوسف، تحقيق در تاريخ و عقايد مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعيليه، ص 412.
35. سنتهاي عقلاني دراسلام، ص 117.
36. بدخشاني، سهراب، سي و شش صحيفه، ص 35، 62-64.
37. گروه مذاهب اسلامي، اسماعيليه (مقدمه از فرهاد دفتري)، ص 139.
38. خاتمي، احمد، فرهنگ علم کلام، ص 81.
39. سجادي، سيدجعفر، فرهنگ معارف اسلامي، ج10، ص 480.
40. موسوي بجنوردي، کاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج8، ص 687.
41. سجستاني، ابويعقوب اسحاق، الافتخار، ترجمه مصطفي غالب، ص 180.
42. تصورات، ص 141.
43. تحقيق در تاريخ و عقايد مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعيليه، ص 406 و 407.
44. دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج8، ص 699.
45. همانجا.
46. الافتخار، ص 71.
47. تصورات، ص 145؛ سنتهاي عقلاني در اسلام، ص 103.
48. سنتهاي عقلاني در اسلام، ص 102.
49. تصورات، ص 145.
50. خوان الاخوان، تصحيح علي اکبر قويم، ص 86.
51. سنتهاي عقلاني در اسلام، ص 103.
52. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 40.
53. اسماعيليه، ص 139-140.
54. الافتخار، ص 167.
55. همان، ص 168.
56. همانجا.
57. همانجا.
58. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 425.
59. اسماعيليه، ص 145.
60. علي بن وليد، تاج العقايد و معدن القوائد، ص 65.
61. تصورات، ص 115.
62. خوان الاخوان، ص 9 و 10.
1. ابوفراس، شهاب الدين بن القاضي، الايضاح، بيروت، الامطبعه الکائوليکيه، 1965.
2. اسفنديار، کيخسرو، دستان مذاهب، رحيم رضازاده ملک (تحقيق) تهران، کتابخانه طهوري، 1362.
3. بدخشاني، سهراب، سي و شش صحيفه، تهران، چاپ هوشنگ اجاقي، 1339.
4. جويني، علاء الدين عطا ملک، تاريخ جهان گشا، محمد بن عبدالوهاب قزويني (تصحيح) تهران، نقش قلم.
5. خاتمي، احمد، فرهنگ علم کلام، تهران، انتشارات صبا، 1370.
6. خرمشاهي، بهاالدين، دائرة المعارف تشيع، ج6، تهران: نشر شهيد سعيد محبي.
7. دفتري، فرهاد، سنتهاي عقلاني در اسلام، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، نشر فروزان، 1380.
8. ـــ ، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، نشر فرزان، 1386.
9. رباني گلپايگاني، علي، فرق و مذاهب کلامي، قم، انتشارات مرکز جهاني علوم اسلامي، 1383.
10. سجادي، سيدجعفر، فرهنگ معارف اسلامي، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
11. سجستاني، ابويعقوب اسحاق، الافتخار، مصطفي غالب (تحقيق) بيروت، دارالاندلس للطباعه و النشر التوزيع، بيتا.
12. شهرستاني، ابوالفتح محمد بن عبدالکريم، الملل و النحل، محمدسيد گيلاني (تحقيق)، بيروت، دارالمعرفه، بيتا.
13. طوسي، خواجه نصيرالدين، تصورات (روضة التسليم)، تهران، نشر جامي، 1363.
14. عزيز احمد، تاريخ تفکر اسلامي در هند، ترجمه ي نقي لطفي و محمد جعفر ياحقي، تهران، انتشارات کيهان، 1367.
15. علي بن وليد، تاج العقايد و معدن الفوائد، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1403.
16. فضايي، يوسف، تحقيق در تاريخ و عقايد مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعيليه، تهران، آشيانه کتاب، 1383.
17. فضل الله، رشيدالدين، جامع التواريخ، دانش پژوه و محمد مدرس زنجاني (به کوشش)، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338.
18. قاضي نعمان، ابي حنيفه نعمان بن محمد، تأويل الدعائم، قاهره، انتشارات دارالمعارف، بيتا.
19. قبادياني، ناصرخسرو، رساله شش فصل (روشنايي نامه)، بکوشش و. ايوانف، قاهره، 1948.
20. ــــ ، جامع الحکمتين، تهران، کتابخانه طهوري، 1363.
21. ــــ ، خوان الاخوان، علي اکبر قويم (تصحيح)، تهران، انتشارات اساطير، 1384.
22. گروه مذاهب اسلامي، اسماعيليه، فرهاد دفتري (مقدمه)، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380.
23. گمنام، مسائل في الحقايق و جواباتها (اربعه کتب الاسماعيليه)، دمشق، ناشر دار التکوين، 2006.
24. هفت باب باب سيدنا، تديون ايوانف، چاپ سنگي، 1352. ق.
25. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، استان قدس رضوي، 13720
26. موسوي بجنوردي، کاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامي جلد 8، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1377.
27. واکر، پل. اي، حميدالدين کرماني متفکر اسماعيلي در دوره الحاکم بامرالله، ترجمه ي فريدون بدره اي، تهران، انتشارات فرزان، 1379.
28. هاجسن، گودوين سيمز، فرقه اسماعيليه، ترجمه ي فريدون بدره اي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1383.
منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}